الیس الله بکاف عبده...؟
سفید باشه...سفید مطلق!
فقط بگم خدا، خدا، خدا...
و پژواک صدام بیاد: خدا، خدا، خدا... خدا، خدا، خدا... خدا، خدا، خدا...
و بعد.... بنده، بنده، بنده...
دلم می خواد همه تن چشم شوم خیره به دنبال تو.... همه تن گوش شوم... اصلا منی نباشم و فقط تو... دیگر نبینم هیچ چیز جز تو....
الها زیاده خواهم می دانم... اما تو را می خواهم.... بیشتر از تو نمی توان خواست! کاش می شد زودتر رسید.... کاش شهید می شدم و زودتر می رسیدم...
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک...
همیشه سجده ی آخر برایم حس آخرین خواسته ها را دارد... آخرین لحظه ها.... سجده ی آخر طعم دیگری دارد.... انگار تمام خواسته هایت را ...تمامیت و انتهای آرزوهایت را دیگر محال نمی بینی و می گویی... و امیدواری می دهد...
مگر علی گندابی در آخرین سجده نخواست زیر پای زائرین خاک شه.....و در سجده جان داد و همانجا دفن شد...
خدایا....می خواهم زیر پای زائرینت خاک شم و آدم شم....
خدایا من کجا و دیگران کجا.... هر چقدر هم عقب باشم.... تو هستی...
الیس الله بکاف عبده...؟